موسیقی معاصر چیست و چرا اینقدر غریب صدا میدهد؟ همانقدر که با فروغلتیدن به ابتذال چیزهایی مثل موزیک پاپ نباید از موسیقی جدی معاصر بگریزیم، از طرح چنین پرسشهایی هم نباید ابا داشته باشیم و نمیبایست در عافیت دروغین ژستهای شبه-روشنفکری پناه بگیریم. باید پذیرفت که موسیقی کلاسیک از قرن بیستم به بعد (آغاز موسیقی مدرن) در مقایسه با موسیقی قبل از آن بسیار عجیب و غیرملموس میشود و برقراری ارتباط با آن برای مخاطب هرچه بیشتر دشوار میگردد. مرحوم هگل(رضیاله عنه)، بیش از دو قرن پیش از این مدعی بود که سیر پیچیده شدن مفهومی آگاهی بشر به جایی رسیده که دیگر قابل ارائه در امر محسوس نیست و لذا نمیتواند در اثر هنری متبلور شود و میبایست آن را در بستر مفهومی غنیتری که همان فلسفه است، جستجو نمود. این همان چیزی است که تحت عنوان «مرگ هنر» در نظر هگل از آن یاد میشود. حال اگر ما بخش اول سخن هگل را بپذیریم یعنی باور کنیم که سیر تحول آگاهی نوع انسان در طول تاریخ هرچه بیشتر پیچیده میشود و نیازمند بیانی عمیقتر و طبعا دشوارتر است؛ ولی در بخش دوم سخنش مناقشه کنیم و اصرار ورزیم که این امر دشوار یا روح زمانه پیچیده را در بستر هنر متجسد نماییم، به گمان من به همینجایی میرسیم که موسیقی معاصر رسیده است. هگل قطعا با فراستی کمنظیر پیش بینی کرده بود که هنر دوران مدرن نمیتواند مثل دوران رمانتیک و کلاسیک سامان یابد و احتمالا چیزی بیش از حد بگوییم ناهنجار و زشت خواهد شد، ولی اولا او هنوز قادر نبود هنر را در ورای رویکرد زیباییشناسانه کلاسیک بپذیرد و ثانیا تصور روشنی از امکانات هنر مدرن نداشت و ثالثا و مهمتر از همه، نمیپذیرفت که چه بسا هنر حقیقتی غیرمفهومی را به زبان آورد که زبان مفهومی فلسفه از گفت آن عاجز است.
پس فعلا ما به دلایلی که بعدا مفصلتر بحث خواهیم کرد، دست از هنر نشستهایم ولی از سوی دیگر پذیرفتهایم که هنر معاصر که میبایست روح زمانه امروز را خطاب کند، هرگز نمیتواند مثل دوران رمانتیک سرراست و شیرین و در نگاه اول فریبا باشد. هنر امروز به دلیل معاصرتش و پیچیدگی عصر حاضر، دشواریاب و انتزاعی و تودرتوست. برای همین موسیقی وبرن و اشتوکهاوزن و مشایخی مثل بتهوون و برامس و شوپن، حتی برای فرهیختگان هم راحت الحلقوم و سهلالوصول نیست. اما باید ببینیم همه اینها در عمل یعنی چه؟ آیا میشود با یک ادعای کلی، روی این هجم از معضلات فهم موسیقی معاصر سرپوش گذاشت؟ و اگر به راستی چنین است، چگونه میتوان به فهم آن نائل شد و اگر نائل شویم اصلا چرا ارزش چنین تحمل و حوصلهای را خواهد داشت؟ اینها پرسشهایی است که امیدوارم در یادداشتهای پیش رو کمی بیشتر مورد تامل قرار گیرد و بسط و گسترش پیدا کند.
نویسنده : هانی اشرفی