مقاله

زیبایی شناسی در لودویگ ویتگنشتاین متقدم

لودویگ ویتگنشتاین در دو دوره فکری خود با تأسیس دو مبنای فلسفی متفاوت، افق‌های تازه‌ای در فلسفه تحلیلی، فلسفه زبان و زیبایی‌شناسی دوران جدید گشود. تعلق خاطر ویتگنشتاین به هنر و مفاهیم زیبایی‌شناسانه از اهمیت قابل توجهی برخوردار است؛ به نحوی که برخی از شارحان، نقش اینگونه مفاهیم را در فلسفه نخست او، بنیادین تلقی نموده‌اند،

کانت  در پی آن بود که حدود فکر را بیان کند و به نقد تحلیلی عقل پرداخت اما ویتگنشتاین حدود زبان را بیان کرده و به نقد تحلیلی زبان میپردازد. یعنی کانت به دنبال آن است که چه چیز را میتوان اندیشید و چه چیزی را نمیتوان اما ویتگنشتاین میخواست تا معین کند که با زبان چه چیز را میتوان گفت و چه چیزی را نمیتوان، پس اندیشیدنی و نیندیشیدنی در اینجا تبدیل به ناگفتنی و گفتنی می گردد.

هدف اصلی رساله مرز نهادن بر اندیشه است و بقولی که در مقدمه رساله آمده مرز نهادن بر بیان اندیشه ها. اگر لازم باشد که شما مرز چیزی را دریابید مثلا مرز میان دریا و خشکی ، باید بر آن مرز ایستاده باشید و از نگاه ویتگنشتاین مرز میان دوگانه اندیشیدنی و آنچه اندیشیدنی نیست ، زبان است. پس هر چه در ورای این مرز قرار میگیرد تنها مهمل گویی است.

نقش و اهميت زيبايي شناسي در انديشة ويتگنشتاين و جاي گاه هنرمندان و شاعران در اين ميان به حدي است كه او عقيده داشت هيچ فيلسوفي تا به حال به مسائل گمشدة جهان انديشة غربي نزديك نشده است و فقط هنرمندان و شاعراني مانند بتهوون و شايد تا حدودي گوته با آن ها مواجهه يافته اند و شايد نيچه در اين ميان استثنا است كه  گويي به اين مسائل تقرب جسته است .

در رساله منطقی  فلسفی(Tractatus Logico-Philosophicus) که اصل‌ترین اثر دوره فکری نخست او به شمار می‌آید، تنها یک‌بار به زیباشناسی(Asthetik) اشاره شده که طی آن، از یکی بودن زیباشناسی با اخلاق سخن به میان آمده است؛

واضح است كه اخلاق را نميتوان به لفظ آورد.

اخلاق، متعالي (transcendental) است

اخلاق و زيبايي شناسي يك سان و مشابه اند

ویتگنشتاین قائل به نظریه تصویری معنا بود و اعتقاد داشت که گزاره تصویری از امور واقع است و ساختار زبان ساختار جهان را نشان میدهد. پس تنها گزاره ای رو معنادار میدانیم که در عالم خارج داری تصویر باشد، یعنی با وجود اینکه چینش کلمات میتواند ساخت درستی از لحاظ ساختاری به دست دهد ولی منجر به ساختن گزاره ای معنا دار نگردد. پس گزاره های تصویری محتوا و معنا دارند و به جزاین بی معنا هستند

زبان تا آنجا معنا دارد که از مرز جهان نگذرد. در خصوص چیزی که از مرز جهان فراتر میرود نیز نمیتوان سخن گفت و باید خاموش ماند. این به معنی تمایز میان امور گفتنی و نشان دادنی  است.  او ساحت تجربه را جزو گفتنيها مي داند و معتقد است كه ميتوان امور تجربي را در قالب زبان ابراز کرد .در اينجاست که او تمايز ميان امور گفتني و امور نشان دادني را بيان ميدارد.

ابتدا ببينيم سرچشمه ي اين تمايز كجاست . اين تمايز از آن جا شكل مي گيرد كه ويتگنشتاين زبان و جهان را يكي مي داند، بدين معنا كه مرزهاي زبان، مرزهای جهان تعيين مي كند. بنابراين زبان تا آن جا معنادار است كه از مرز جهان نگذرد . اما برخي از گزاره هايي كه در زبان صور ت بندي ميشوند آشكارا فراتر از جهان ميروند، مانند گزاره هاي رساله . گويي در رساله، امور ناگفتني يا همان نشان دادني ها معرفي شده اند تا ما در هنگام سخن گفتن از آن ها آگاه باشيم و در ورطه  بيمعنايي نيفتيم، و اين با هدف نگارش رساله منطبق است .

يکي از اموري که ويتگنشتاين آن را نشان دادني میخواند صورت منطقي گزاره است که همان صورت واقعيت است که همه تصاوير بايد آن را داشته باشند، و نميتوان درباره آن سخن گفت؛ به عبارتي صورت منطقي خود را در گزاره باز ميتاباند و قابل بيان نيست. اما بر خلاف زیبایی شناسی استعلایی و فراتر از زبان هم نیست. بلکه در خود زبان حاضر است.

صورت منطقي در قالب زبان قابل بيان نيست، بر همين سياق زيبايي شناسي نيز در زمره امور نشان دادني است و درباره آن نميتوان سخن مصلحي گفت. به تعبير ديگر، گزارههاي زيبايي شناختي فاقد معنايند چرا که فاقد تصويرند و معطوف به وضعيت امور ممکني در جهان پيرامون نيستند. براي آنکه بتوانيم صورت منطقي را باز نماييم، بايد خود را با گزاره جايي بيرون از منطق قرار دهيم: يعني بيرون از جهان

در اخلاق و زیبایی شناسی ما از برتری امری بر اموری دیگر سخن میگوییم. اما برتری  مدلولی در جهان خارج ندارد.

ويتگنشتاين در رساله گزاره هاي معنادار را منحصر به گزاره هاي علوم طبيعي و تجربي ميداند. بطور مثال منطق، رياضي، فلسفه، اخلاق و زيباشناسي در زمره امور واقع نيستند و بنابراين سخن گفتن از آنها پا نهادن به وادي بيمعنايي است.

ويتگنشتاين معتقد است که هنر به مثابه نحوه خاصي از نگريستن به جهان است؛ او در اينجا بر اين امر تاکيد مي کند که آن چه اراده يا ميل ما (از هر نوع) به دنبال آن است، خود درنهايت به هيات شيوه نگرشي نشان ميدهد که با آن، جهان، يک سر«جهاني ديگر سان» است، جهان ديگر سان، نتيجه يک نحوه نگرش است. بدين گونه که تغيير در نحوه نگرش باعث ميشود جهاني کاملا متفاوت پيش روي بيننده قرار بگيرد .در حقيقت، در اين نگاه نه تنها تغيير در امور واقع بلکه به طور کلي تغييردر كل جهان فرد ايجاد ميشود و با تغيير مرزهاي جهان، مرزهاي انديشه نيز دستخوش تغيير ميشوند.

از نگاه ویتگنشتاین اخلاق و زیبایی شناسی یک چیزند و اثر هنري شي است در حالي كه از وجه ابدي بدان نگريسته شده؛ و زندگي خوب جهاني است در حاليكه از و جه ابدي بدان نگريسته شده است. در حقیقت اين پيوند ميان اخلاق و زيبايي شناسي است.

اما نگریستن از وجه ابدی به چه معناست؟

نگاه از منظر سرمدي كه مفهومي اسپينوزايي است  به معناي ديدن يك شيء در روابط منطقي و ضروري اش با هر چيز ديگر است. اين را فهم ذات و حقيقت يك چيز بايد به شمار آورد در رساله مي خوانيم : نظر كردن به جهان از منظر سرمدي،  نظر كردن به آن به مثابة يك كل است؛ كلي كرانمند.

شيوه مشاهده متداول، اشياء را از ميانه ميبيند. نگاه تجربي(شيوه متداول)، نگاهي است که اشياء را در زمان و مکان خاصي ميبيند. اما وجه ابدي منظري است که با آن از برون به اشياء نگريسته ميشود. در اين نحوه نگرش که ويتگنشتاين از آن تحت عنوان”شيوه متداول” نام ميبرد، اشياء جز پديده هايي(در) جهان نيستند که در خدمت ارضاي اميال (تجربي) ما باشند و در واقع در اين حالت اشيا به مثابه ابزارهايي براي رسيدن به اهداف از پيش تعريف شده در نظر گرفته ميشوند و تنها آثار و نتايجي كه بر اثر به كاربردن آنها بدست ميآيد اهميت دارد. اما در هنر چه رخ ميدهد ؟ در هنر ما از اين شيوه متداول فاصله ميگيريم و به اشياء به عنوان ابزارهايي براي تحقق خواسته هاوانتظارات خودمان نمي نگريم. با قرار دادن يک شي در دسته آثار هنري، کاربرد آن شي متفاوت ميگردد. ميتوان به ظرف بلوريني انديشيد که در آن نوشيدني ميل ميکنيم و همان ظرف که درگالري نگهداري ميشود و همگان به آن به عنوان اثرهنري مينگرند. بلورينه گالري، ديگر ظرفی برای نوشيدن مايعات نيست .ظرف بلورين ديگر در دسترس ما نيست و کاربردآن دردنياي ما(درجهان) متفاوت شده است و همين به آن خصيصه اي زيباشناسانه بخشيده است. ( اثر هنری اسطوره ای)

نگريستني که شيئ را در معناي متعارف، زمانمند و مکانمند نميانگارد و از آن فراتر ميرود.

ويتگنشتاين به نقل از دوست بسيار نزديکش انگلمان نقل ميکند اشاره نمود: انگلمان به من ميگفت که و قتي در خانه، مشغول زير و رو کردن کشوي پر از دست نوشته هايش بوده، دست نوشته ها، به نظرش چنان زيبا آمدند که او فکر کرد ارزش آن را دارند که به ديگران عرضه شوند. در مورد نامه هاي خويشاوندان درگذشته اش نيز همين را ميگفت، ولي و قتي به چاپ گزيدهاي از آنها انديشيد، قضيه همه گيرايي و ارزش خود را از دست داد و غير ممکن شد. بنابراين و قتي انگلمان به نوشته هايش نگاه ميکند و شگفت آورشان مييابد (نوشته هايي که مسلما مايل نيست آنها را منفرد چاپ کند) لاجرم زندگي اش را به مثابه اثر هنري ميبيند و طبعا زندگي او در اين جايگاه، قابل ملاحظه است و اصولا هر زندگي و هر چيزي اين گونه است. تنها هنرمند است كه ميتواند امر جزئي را به گونهاي بازنمايي كند كه به ديد ما همچون اثري هنري بنمايد

هنر اشياء را از طبيعت منتزع ميکند و آنها را از صرف امر واقع بودن فراتر ميبرد. اما«بدون هنر، شي تكه اي از طبيعت است، همچون هر تكه اي ديگر. هنرمند کاري ميکند که شي بر ما همچون اثري هنري ظاهر شود. او باعث ميشود که ما از و جه ابدي به اشياء بنگريم. هنر بيان است و يك اثر هنري خوب، بياني كامل است

ویتگنشتاين معتقد است که نگاه هنري (نگريستن از و جه ابدي) نگاهي است كه در خود كمال يافته است اتفاقاتي كه او مرور ميكند اتفاقاتي پراكنده اند و بي هيچ ارزشي در كنار هم قرار گرفته اند. اما زماني كه از منظري خاص يعني از و جه سرمدي به آنها نگريسته ميشود واجد يكتايي و اعجاب ميشوند. بطور مثال وقتي به دست نوشته ها همانند اثر هنري نگاه ميشود چقدر زيبا بنظر ميآيند. ديدگاه نگريستن از و جه ابدي اشياء را همراه با زمان و مکان مشاهده ميکند، به جاي مشاهده در زمان و مکان.

در نظرگاه زيبايي شناسانه، شيء مبدل به جهان من فلسفي » .یا سوژه متافیزیکی میشود؛ جهاني كه من، مرز آن و نه بخشي از آن به شمار مي رود. من فلسفی به مثابه مرز جهان، با نگريستن از وجه سرمدي، تغيير مي كند و اين تغيير مرزهاي جهاني را كه جهان من است تغيير خواهد داد.

 

براساس نوشته های جناب سروش دباغ و مالک حسینی

 

administrator
مدیر مجله.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *